گاهی یهو کنترل همه چی از دست آدم خارج میشه! مثل همین هفته ای که گذشت...
ماه پیش تعداد روزهای قرمز تقویمم به 20 رسید. دکتر گفت چیزی نیست و فقط یه سونو برام نوشت که نرفتم! رسید به این ماه و دوباره همون داستان... یکشنبه تا رسیدم اصفهان رفتم پیش استاد خواهر حبه. دو تا احتمال داد که یکیش واقعا منو ترسوند... واقعا وقت جراحی و مصیبتاش نبود الان... خلاصه اونم برام سونو و یکسری آزمایش نوشت و دیگه نتونستم از چنگ حبه فرار کنم... این بود که کل هفته پیش درگیر این قضیه بودم تا همین دیشب... از اون طرف حمله غول میگرن و سرماخوردگی خر رو هم اضافه کنید... و از همه باحال تر اومدن سه تا از دایی های حبه با خانوادشون از جنوب و یه مهمون که اولین بار بود می دیدمشون... تازه یه روز بعد از ظهر هم خیلی شیک و بی مقدمه یکی از دندونام زرتی شکست!!!! یعنی دیگه کلا جای سالمی نداشتماااااا... فقط می خندیدم به وضعیت زپلشک و زن و مهمان عزیز و اینا...
بعد یه گرهی هم افتاده توی این پایان نامه کوفتیم... فکر کن تو مطب دکتر مقاله هام دستم بود و می خوندم ببینم چه مرگشه این نموداره... خونه اصلا نه وقت می کردم نه جون داشتم... اونجا مجبور بودم بشینم دیگه حداقل یه کار مفیدی هم می گفتم بکنم؛ یه روز 2 ساعت و نیم منتظر دکتر بودم!:|
الان یه مقداری بهترم... اما از فردا با حبه میریم تهران... اصلا نمی دونم کی برمی گردیم... گفتم بگم نگرانم نشین. احتمال زیاد نتونم بیام نه بخونمتون و نه بنویسم. امیدوارم با خبرهای خوبی برگردم...