دیروز... غول میگرن باز روی من چنبره زده بود... خیلی حالم خراب بود... دُکی که اومد دیدم گفت برو خونه... تا رسیدم خونه خوابیدم... بیدار که شدم فقط یه درد کهنه کف مغزم سنگینی می کرد. اما خب می تونستم زندگی کنم...
راستش دلم خیلی برای حبه می سوزه... هر شب بیداره!! صبحا انقده خسته س... نمی دونم چی کار کنم؟ آخه مقصر منم... به خاطر این بیداره که... من پتومو که میندازم کنار بیدار می شه و رومو می پوشونه... غلت می زنم می رم لبه تخت؛ بیدار می شه چون می ترسه بیفتم... چی کار کنم؟؟؟ این خوابیدن ما هم معظلی شده به خدا!!!